3 آذر 1403

پژوهش های کم اعتبار در پزشکی

دکتر عارف عبادی

تمرکز زیاد بر مطالعۀ ژورنال‌های علمی اگر به طریق درست انجام نگیرد، می‌تواند به سردرگمی و آشفتگی ذهن افراد بیانجامد. بسیاری بر این باورند که تازه‌ترین پژوهش‌ها بیانگر آخرین یافته‌های علمی هستند. اما چنین نیست. تازه‌ترین پژوهش‌ها، بیانگر آخرین فرضیات علمی هستند؛ فرضیاتی که در اکثر موارد درست از کار در نمی‌آیند. یک فرضیه برای آنکه بتواند به تایید مراجع علمی برسد، باید توسط متخصصین همان حوزه مورد موشکافی، آزمون و تکرار قرار بگیرد. این فرآیندی است هزینه‌بر، انرژی‌بر و زمان‌بر. انتشار مقاله نخستین قدم است در این مسیر، نه آخرین آن. چه بسیار پژوهش‌هایی که در ابتدا دلگرم کننده بودند و نوید راه تازه‌ای می‌دادند اما نتوانستند از آزمون متخصصین سربلند بیرون بیایند. بنابراین بهتر است همواره به آخرین مقالات ژورنال‌های علمی با دیدۀ تردید نگریست.

همۀ ما بارها در اخبار یا رسانه‌های جمعی شنیده‌ایم که دانشمندان راه نوینی برای تشخیص یا درمان یک بیماری ارائه کرده‌اند. اما پس از مدتی، دیگر هیچ خبری از آن به گوش نمی‌رسد. مهم‌ترین دلیل این موضوع آن است که میان نگاه دانشمندان نسبت به آخرین مقاله‌های پژوهشی از یک‌سو و نگاه رسانه‌ها و برخی ژورنالیست‌های علمی از سوی دیگر، تفاوت فاحشی وجود دارد. رسانه‌ها هرچیز جدید که پتانسیل جذب مخاطب داشته باشد را منتشر می‌کنند بی‌آنکه به جزئیات علمی آن توجه لازم کرده باشند. برای دانشمندان اما، قضیه کاملاً متفاوت است. آنها به تجربه دریافته‌اند که آخرین نتایج پژوهشی احتمالا می تواند اشتباه باشد.

برای مثال از بین 101 مقالۀ پژوهشی که بین سال‌های 1979 تا 1983 در معتبرترین نشریات پزشکی جهان با وعدۀ درمان‌های نوین منتشر شد، تنها پنج شیوۀ درمان از پس آزمون‌های بعدی برآمد و تنها یکی از آنها (یعنی کمتر از یک درصد) تا سال 2003 اعتبار خود را حفظ کرده بود.

از 50,000 مقاله‌ داوری شده که هر سال در نشریات علوم پزشکی منتشر می‌شود، نتایج تنها 3,000 مقاله (یعنی 6 درصد) از چنان کیفیت بالایی برخوردار است که می‌توان آنها را جدی گرفت.

از 49 مقالۀ اصیل حوزۀ علوم پزشکی که از بیشترین ارجاعات برخوردار بوده‌اند، نتایج 14 مقاله یا توسط پژوهش‌های بعدی رد شده یا راه‌هایی درمانی ارائه شده بسیار کم اثرتر از چیزی بوده که نویسندگان مقالات ادعا کرده‌ بودند.

در سال 2014 برآورد شد که سالیانه تقریبا 85 درصد بودجه‌های پژوهشی، یعنی چیزی در حدود 200 میلیارد دلار، صرف مطالعاتی می‌شود که یا بد طراحی شده‌اند و یا کلا زائد بوده‌اند.

نکتۀ دیگر آنکه تمام پژوهش‌ها، البته هر یک به شیوۀ منحصر بفرد خود، به نحوی تحت‌تاثیر سوگیری‌ها و ضعف‌های کسانی قرار می‌گیرند که آنها را انجام می‌دهند، یعنی دانشمندان. این بدان معناست که آگاهی و راه‌حل‌ مسائل عموماً حاصل فرآیند کُند آزمون و تکرار آزمون و جروبحث میان جمع متخصصین است نه الهام‌های معجزه‌آسای فردی. این برخلاف تصویر رومانتیکی است که از دانشمندان وجود دارد. تصویری که در آن دانشمند یک تنه در برابر جهل و خرافه و خطای مردمان زمان خود می‌ایستند و مسیر روشنایی را نشان می‌دهد. البته بودند دانشمندانی که چنین کردند اما وجود آنها در علم استثناست نه قاعده. الهام‌های آنی درخشان‌ترین اذهان هم باید در نهایت تن به آزمون و تکرار جمع متخصصین بدهد.

عدم توجه به ویژگی جمعی علم و مطالعۀ صرفاً یک پژوهش بدون در نظر گرفتن مطالعات دیگر در همان حوزه، اغلب تصویری کج و معوج از یافته‌های علمی ارائه می‌کند. برای مثال، تا بحال چند بار شنیده‌اید که نوشیدن قهوه احتمال ابتلا به فلان سرطان را افزایش می‌دهد در حالی که مدتی بعد عکس آن بیان شد؟ این امر منحصر به قهوه نیست. به تصویر زیر توجه کنید. طبق تصویر که حاصل ده ها مطالعه قوی می باشد گوجه فرنگی، شراب، قهوه، شیر، چای، تخم مرغ، کره، ذرت و گوشت احتمال ابتلا به سرطان را هم افزایش می‌دهند و هم کاهش. هر نقطه نشانگر یک پژوهش، و پژوهش های سمت راست احتمال ابتلا را با مصرف آن آیتم تغذیه ای افزایش و موارد سمت چپ کاهش می دهند:

بنابراین اگر پژوهش‌ها را به صورت مجزا در نظر بگیریم، به نظر می‌رسد هر آنچه می‌خوریم در آن واحد احتمال ابتلا به سرطان را هم افزایش می‌دهد و هم کاهش!

اصولا در علم، همانطور که تی. ایچ. هاکسلی می‌گوید، در بسیاری موارد “فرضیه‌ای زیبا به دست حقیقتی زشت سلاخی می‌شود”. یکی از نمونه‌های بارز این موضوع، اتفاقی است که اخیراً رخ داد:

تا بحال انسان‌شناسان عموماً بر این عقیده‌ بوده‌اند که در جوامع خوراکجو، بیشتر فعالیت‌های مرتبط با شکار، خصوصاً شکار جانداران بزرگ، توسط مردان صورت می‌گیرد و بخش اعظم گردآوری خوراک، توسط زنان. این یکی از نمونه‌های پدیده‌ای است که دانشمندان آن را «تقسیم کار جنسی» (sexual division of labour) می‌نامند. اما سال 2023 مقاله‌ای در ژورنال PLOS ONE منتشر شد که ادعا می‌کرد چنین دیدگاهی نمونه‌ای از کلیشه‌های مردسالار و نخ‌نمای علم است. در این مطالعه، پژوهشگران، به رهبری ابیگیل اندرسن، نوشته‌های متعدد قوم‌نگاری و انسان‌شناسی را بررسی کردند و داده‌های مرتبط با 63 جامعۀ سنتی را از هم تفکیک نمودند. پس از اندازه‌گیری فاکتورهای مربوطه، خانم اندرسن و همکارانش نتیجه گرفتند که در %79 جوامع خوراکجو، این هر دو جنس هستند که شکار می‌کنند و نه فقط مردان. علاوه بر این، در %33 جوامع، شکار زنان منحصراً به جانداران کوچک نبوده و حیوانات بزرگ را نیز شامل می‌شود. اندرسن و همکارانش نتیجه گرفتند که باور به اینکه مردان شکارچی هستند و زنان گردآور، از پایه و اساس اشتباه بوده است.

رسانه‌ها با شنیدن این خبر سر از پا نشناختند. CNN در عنوان خبر نوشت “خُرد شدن افسانۀ مردِ شکارچی و زنِ گردآور”. New Scientist نوشت “این افسانه که مردان شکار می‌کنند و زنان در خانه می‌مانند از پایه و اساس اشتباه است”. Scientific American با تصویر زنِ شکارچی بر روی جلدِ شماره نوامبر خود (Volume 329, Issue 4) نوشت “این تصور که مردان برای شکار تکامل یافته‌اند و زنان برای مراقب از فرزند و انجام وظایف منزل، یکی از تاثیرگذارترین باورهای انسان‌شناسی است. اما داده‌هایی که در دست داریم آن را تایید نمی‌کند. شواهد برآمده از پژوهش‌های فیزیولوژی، باستان‌شناسی و فسیل‌ها بر این گواهی می‌دهند که از لحاظ تاریخی زنان تجربۀ زیادی در شکار حیوانات دارند». حتی نشریۀ معتبر Science نوشت «پژوهشی جهانی، افسانۀ مردِ شکارچی را نابود کرد». بسیاری از ژورنالیست‌های علم، چه در داخل کشور و چه در خارج، بدون آنکه منتظر ارزیابی نتیجۀ این مطالعه شوند، به تکرار همین شعارها پرداختند. اما آیا واقعاً ادعای اندرسن و همکارانش درست است؟

تردیدی نیست که در جوامع خوراکجو، زنان گاهی شکار می‌کنند و مردها بعضاً دست به گردآوری خوراک می‌زنند. اما انسان‌شناسان و قوم‌نگاران نمی‌گویند که در یک جامعۀ خوراکجو، %100 شکار توسط مردها و %100 گردآوری توسط زنان انجام می‌شود. با این حال ادعای اندرسن و همکارانش این است که زنان به اندازۀ مردان و حتی بیش از آنها شکار می‌کنند. همانطور که اندرسن در مقالۀ خود می‌گوید، این یعنی مفهوم تقسیم‌ کار جنسی اشتباه است و باید آن را اصلاح کرد.

چند ماه پس از انتشار مقالۀ اندرسن، پژوهشی به رهبری ویوک ونکاتارامن (Vivek Venkataraman) و تیم چهارده نفرۀ متخصصین از سرتاسر جهان منتشر شد که نشان می‌داد که پژوهش اندرسن چندین ایراد اساسی دارد:

ایراد اول: نمونه‌گیری جانبدارانه
ایراد اول این است که اندرسن در مقالۀ خود بسیاری از جوامع خوراکجو که دربارۀ آنها اطلاعات جامعی داریم را در نمونه‌گیری خود نیاورده است. نکتۀ مهم اینجاست که در بیشتر جوامعی که در نمونه‌گیری اندرسن نیامده‌اند، یا بهتر است بگوییم اکثر قریب به اتفاق آنها، زنان عموماً شکار نمی‌کنند یا میزان شکار آنها بسیار کم است. این یعنی، در جامعۀ آماری اندرسن جوامعی که در آن زنان شکار می‌کنند بیش از آنچه واقعاً هست بیان شده و بنابراین، بر میزان شکار زنان در جوامع خوراکجو اغراق گشته است.

ایراد دوم: خطاهای کُدگذاری
مشکل دوم مقالۀ اندرسن این است که بسیاری جوامع را اشتباه کُدگذاری کرده است. بدین شکل که در بسیاری موارد، جوامعی که در آن زنان شکار نمی‌کنند به عنوان جوامعی کُدگذاری شدند که زنان در آن شکار می‌کنند. برای مثال مردمان کونگ (Kung) ساکن در صحرای کالاهاری، به عنوان جامعه‌ای کُدگذاری شده که در آن زنان شکار می‌کنند. در صورتیکه، زنان کونگ بسیار به ندرت دست به شکار می‌زنند. ایراد اول در کنار ایراد دوم، باعث شده که شمار زنان شکارچی به شدت بیشتر از آنچه هست، کُدگذاری شود.

ایراد سوم: تصور “صفر و یک” از شکار
انتقاد سوم این است که مقالۀ اندرسن، شکار را به صورت صفر و یک می‌بیند، یعنی در یک جامعه یا زنان شکار می‌کنند یا نمی‌کنند. این یعنی، حتی در جامعه‌ای که سهم شکار زنان بسیار ناچیز است، چون بازهم شکار صورت گرفته (ولو میزان آن نزدیک به صفر باشد)، همچنان به عنوان جامعه‌ای طبقه‌بندی شده که در آن هر دو جنس شکار می‌کنند. چنین روشی، تفاوت‌های میزان شکار را نادیده می‌گیرد. موضوعی که اگر مدنظر قرار می‌گرفت، به نتیجه‌ای کاملاً متفاوت می‌انجامید.

ایراد چهارم: بی‌ارزش کردن سهم زنان در موارد دیگر
تمرکز صرف اندرسن بر شکار به عنوان تنها معیار تقسیم کار جنسی باعث شده تا مواردی که در آن زنان سهم بیشتری از مردان دارند نادیده انگاشته شوند. ونکاتارامن و همکارانش در این خصوص می‌نویسند: “انسان‌شناسان سالیان سال است که به این موضوع اذعان دارند که سرشت همکاری در جوامع خوراکجو پیچیده و چندوجهی است و فعالیت‌های معیشتی زنان و مردان هر یک در جای خود مهم و مکمل یکدیگرند … تمرکز بر شکار به بهای نادیده گرفتن فعالیت‌های حیاتی دیگر (مثل گردآوری خوراک و فرآوری آن، جمع کردن هیزم و تهیۀ آب، ساخت لباس، سرپناه و ابزارآلات، بارداری، زایمان، شیردهی، مراقب از کودک و حفظ سلامت او، آموزش، ازدواج، آیین‌ها، سیاست و حل تعارضات) یعنی کم رنگ جلوه دادن پیچیدگی‌ها و چشم بستن بر اهمیت نقش زنان در شیوۀ زندگی خوراکجو”.

جان کلام آنکه مدعیات آخرین پژوهش‌های علمی، فرضیاتی هستند که باید به آنها با دیدۀ تردید نگریست. ارزیابی مقالۀ اندرسن نمونۀ خوبی است از تلاش بی‌وقفۀ دانشمندان در ارائه فرضیات و ارزیابی آنها. پویندگی و قوام علم نیز حاصل همین فرآیند بی وقفۀ سنجش و اصلاح است. نباید از یاد برد که در علم، شکست و ابطال یک فرضیه قاعده است و اثبات آن استثنا همانطور که در تکامل، نابودی و انقراض جاندار قاعده است و بقای آن استثنا.

همانطور که گفته شد پژوهش اندرسن با پوشش خبری گسترده همراه بود. با این حال پژوهش‌هایی مثل ونکاتارامن و همکارانش که در رد فرضیۀ اندرسن انجام گرفت عملاً هیچ پوشش خبری دریافت نکردند. از اینروست که می باشد به مطالعات منتشر شده در مجلات علمی با دقت بیشتر و بطور همه جانبه و به عنوان آزمون فرضیه نگاه کرد.

(این نوشته خلاصه و ویرایش شده است. برای مطالعۀ مفصل تر و همینطور منابع مورد استفاده در آن به کانال اختصاصی دکتر عارف عبادی مراجعه کنید)