ضدکتابخانه چیست؟
کتااب جدید بخرید، حتی اگر کلی کتاب نخوانده دارید. ویدئوی کوتاهی از اومبرتو اکو به جا مانده است که در آن، نویسندۀ مشهور ایتالیایی، پشت به دوربین، در کنار کتابخانۀ عظیم شخصیاش راه میرود. تمام دیوارهای خانۀ بزرگ او، تا سقف، پر از کتاب است.
بعد در طول مصاحبهای دربارۀ کتابهایش میگوید: کسانی که کتابخانۀ مرا میبینند، دو دسته میشوند: یکدسته بازدیدکنندگانی هستند که میگویند “وای! چقدر کتاب دارید! چندتا از آنها را خواندهاید؟” و بقیه، که اقلیت بسیار کوچکی هستند، میدانند که این کتابها نشاندهندۀ چیزهایی که من میدانم نیست، بلکه بحثی است دربارۀ آینده.
اکو با این دستهبندی به یکی از پرچالشترین بحثها میان “آدمهای کتابی” و بقیه اشاره میکند: اینکه آیا فقط باید کتابهایی را بخریم که قصد داریم آنها را بخوانیم؟
نسیم نیکولاس طالب، در کتاب مشهور خود، قوی سیاه، مفهومی را معرفی میکند که برای فهم این موقعیت به ما کمک میکند: “ضدکتابخانه یا پادکتابخانه و یا ناکتابخانه”.
طالب میگوید ضدکتابخانه مجموعۀ کتابهایی است که خریدهاید اما نخواندهاید. اگر در مسیر یادگیری و دانشوری قدم بردارید، هر چقدر جلوتر میروید، ضدکتابخانۀ شما هم بزرگتر خواهد شد. در این نگاه، کتابهایی که خواندهاید به مراتب بیارزشتر از کتابهایی هستند که هنوز نخواندهاید. ضدکتابخانۀ شما بهترین انگیزهبخش ادامۀ مسیر یادگیری است.
مفهوم “ضدکتابخانه” به موضوع گستردهتری در تحقیقات روانشناختی اشاره میکند که میگوید تصور فرد از میزان نادانستههایش، نشانۀ دقیقی از روحیه و رویکرد علمی اوست. هرچقدر فرد دانش گسترده، انتقادی و موشکافانهتری داشته باشد، بهتر میداند که “چقدر نمیداند”.
در عصر مصرفگرایی، کتاب خریدن هم میتواند مثل خریدن بسیاری چیزهای دیگر که واقعاً نیازی به آنها نداریم، به رفتاری بیمعنا تبدیل شود. بااینحال، مصرفگراییِ کتابی فواید خاص خودش را هم دارد. فوایدی که از قضا، از مدتها پیش از دوران تولید انبوه، شناختهشده بودند.
مفهوم ژاپنی تسوندوکو اشاره به وضعیتی دارد که در آن فرد در نزدیکی خودش، مقدار زیادی کتابِ نخوانده نگه میدارد، در حالی که میداند به این زودی فرصت و موقعیتی برای خواندن آنها نخواهد داشت. اما صرف حضور آنها باعث فروتنی و اشتیاق فرد به دانستن میشود.
این حالتی است که خیلیها هنگام حضور در کتابخانههای بزرگ احساس میکنند. تحقیقی در این باره میگوید: صرف حضور در کنار قفسههای تمامنشدنی کتاب، شوق خواندن را در دل بسیاری از افراد زنده میکند.
علاوهبرآن، بسیاری از کتابها، مثل دایرهالمعارفها یا لغتنامهها اصلاً به این منظور طراحی نشدهاند که خواننده از ابتدا یا انتهای آنها را بخواند. آنها راهنماهایی برای تحقیق هستند که به وقت نیاز به آنها مراجعه میکنید. کتاب خریدن هم چنین چیزی است. وقتی میخواهید کتابی بخرید، شاید بهتر باشد به جای اینکه از خودتان بپرسید: “آیا وقت میکنم آن را بخوانم؟” از خودتان بپرسید: “دلت میخواهد آن را بخوانی؟”
اگر شما هم از آن دسته افرادی هستید که هی کتاب میخرند، روی هم تلنبار میکنند و نمیخوانند، بدانید که مبتلایان مشابهی را میتوان در اطراف و اکناف جهان پیدا کرد؟ این دسته آدمها حتی میان نویسندهها و متفکران هم پیدا میشوند، از بورخس و امبرتو اکو بگیر تا والتر بنیامین؛ و البته هرکدام هم دلیلی برای این دردشان دارند.
یکی از همین آدم ها می گوید: بیاغراق آدم عشقِ کتابی هستم و بیش از حد کتاب میخرم، آنچنان که به باشگاه سهدرصدیهای یکی از سایتهای معروف فروش آنلاین کتاب راه یافتهام. روزی نیست که پستچی برایم کتابی نیاورد. به قول حافظ فراغتی و کتابی و گوشهی چمنی! چه از این بهتر؟ حالا فراغت و گوشهی چمن هم نبود نبود، باکی نیست، اما نمیتوانم از خیر کتاب بگذرم. علاقهام به کتاب از آن دست علاقهها است که توأماند با لذت و رنج. از خریدن و جمع کردن و دیدن کتابها چه لذتها که نمیبرم. و آنچه رنجم میدهد نخواندنشان است. رنجی با درد وجدان و سرزنش. بهراستی چه لذتی است در این علاقه؟ اینهمه کتاب ناخوانده به چه کارم میآید؟ چیزی عایدم میشود؟
کتابخانه باید تا جایی که جیبمان، وام مسکن و بازار کساد املاک راه میدهد پُر از کتابهای دربرگیرندهی نادانستههایمان باشد. سنمان که بالاتر میرود به دانشاندوزی میپردازیم و کتابهای بیشتری گرد میآوریم و کتابهای ناخواندهی رو به افزایشِ قفسهها چپچپ نگاهمان میکنند. به راستی هرچه بیشتر بدانیم قفسهی کتابهای ناخوانده بزرگتر میشود. پس بیایید این مجموعهی کتابهای ناخوانده را “ضدکتابخانه یا پادکتابخانه و یا ناکتابخانه” بنامیم.
به نظر من بسیاری از کتابها نه برای یکسره خواندن و تمام شدن که برای گذری نگاه کردناند. چیزی از دلشان در بیاوریم و نوشتهای را به سرانجام برسانیم. این دسته از کتابها صرفاً ابزار کارند. گیریم آمدیم و فلان کتاب را خواندیم ولی وقتی نتوانیم اندازهی یک جمله از آن بهره ببریم در کارمان، چه عایدمان میشود؟ من نه دیوانهی کتاب خواندن که دیوانهی کاویدنشان هستم. بکاوم و چیزی از میان آنهمه واژه در بیاورم و ساعتها فکر کنم و بحث کنم دربارهاش و تلنگری به خود بزنم که نمیدانم. واقعاً هیچ نمیدانم و ابایی از بیان نادانیام ندارم.
بورخس در کتاب آخرین گفتوگوهای بورخس و اسوالدو فِراری میگوید “اعتراف میکنم هیچ کتابی را به جز چند رمان و تاریخ فلسفهی غرب از برتراند راسل، از صفحهی اول تا صفحهی آخر آن نخواندهام. همیشه دوست داشتهام تورق کنم. یعنی همواره فکر کردهام که باید در خواندن لذتی را جستوجو کنم و هیچگاه برحسب وظیفه چیزی نخواندهام. بله؛ تورق کردن و لذت بردن و کشف کردن”.
پادکتابخانهای که من دارم نماد نادانستههای بسیارِ من است؛ یا بهتر است بگویم: چه دانمهای بسیار است، لیکن من نمیدانم. زیر بالهای نادانستههایم پیش میروم اما دیگر فکر نمیکنم اینهمه کتاب دارم و هنوز میخرم و نمیخوانم! بلکه میپذیرم با ابزاری که دارم میخواهم چیزهایی را که نمیدانم کشف کنم. البته سرانجام این پذیرش شاید همان باشد که سقراط میگفت “دانم که ندانم”. بیدل خودمان هم گفته است:
دانستنِ ما همان ندانستن بود
میفهمیدیم اگر نمیفهمیدیم
کتابها یاریمان میکنند تا تجربههای دیگران را زندگی کنیم و بر اندوختههای زیستی خود بیفزاییم و جالب است که برای مغز انسان فرقی ندارد که خود چیزی را تجربه کند یا دیگری. همین که آن را بداند به اندوختههای خود میافزایدش و بهرهاش را میبرد.
آنچه خواندید خلاصه و مروری است بر این چند مطلب: Umberto Eco’s Antilibrary: Why Unread Books Are More Valuable to Our Lives than Read Ones نوشتۀ ماریا پوپوا، منتشر شده در وبسایت مارجینالیان؛ All Those Books You’ve Bought but Haven’t Read? There’s a Word for That، نوشتۀ کوین میمز، منتشر شده در نیویورک تایمز و گزارشی از تحقیقی در دانشگاه پنسیوانیا دربارۀ آثار روانشناختی حضور در کتابخانه، با عنوان The psychology behind the well-being benefits of libraries، منتشر شده در وبسایت دانشگاه پنسیلوانیا.”
(این نوشته اندکی ویرایش و تلخیص شده است. برای مطالعۀ مفصل تر اینجا و اینجا را کلیک کنید)